الم شنگه
مرا از بند آویزان کنید سروته شاید فکرش از سرم بی افتد.......
داشتم وارد کوچه ای میشودم پیر مردی را دیدم گفت ازین کوچه نرو بن بسته به حرف پیر مرد اعتنای نکردم ورفتم به ته کوچه که رسیدم بنبست بود بر گشتم وقتی به سر کوچه رسیدم پیر شده بودم....
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |